روزانه هلیا در 23 شهریور سال 92
دیشب مامانم ساعت 10 شب منو خوابوند صبح ساعت 7 صبح پاشدم و دوباره مامان و بابام از این که زود پاشدم شاکی شدن. بعد از اینکه صبحانه ام را نخوردم رفتم سراغ بازی.مامانم ازم یک لحظه غافل شد منم سر از دستشویی در آوردم(بابا 100 بار به مامان گفت در دستشویی را ببند) تا دیدم مامان اومده منم با خوشحالی صحنه جرم را ترک کردمو رفتم تو اتاقم از قضا بابام در کمدشو باز گذاشته بودو منم پریدم با لولاش بازی.(مامانمم به بابام میگه در کمدتو ببند ولی بابا یادش میره) ای بابا مامان باز رسیدو منو کشید عقب منم گفتم چی کار کنم چی کار نکنم رفتم سراغ کشوی جورابام مامان که حسابی از دستم کفری شده بود برد منو خوابوند. از ترس اینکه بیدار نشم د...
نویسنده :
مامان خانومي
22:31